جدول جو
جدول جو

معنی دله چش - جستجوی لغت در جدول جو

دله چش
بدچشم، هیز، کسی که به ناموس یا مال کسی طمع داشته باشد
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(شِ تَ / تِ)
آن جماعت که سبد میوه بر سر دارند. (از فرهنگ رشیدی). حامل سله. (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خَ لَ / لِ یِ چَ / چِ)
کنایه از آب غلیظ که در گوشه های چشم فراهم آید، آبی که از اجتماع آن مژگانها به هم چسبند. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(وُ قا)
در تداول عامه، آنکه بیگاری کند. آنکه با مزدی سخت اندک برای کسی خدمت کند. رجوع به تله کشی شود
لغت نامه دهخدا
(دَ وَ / وِ)
مرکب از دوق + لی، جفت و توأم. (ناظم الاطباء). دوغلی. دوغلو. دغلی. دغلو. همزاد. دوقلو. دو بچه که با هم از شکم مادر بیرون آمده باشند
لغت نامه دهخدا
(دَ وَ / وِ)
نام محله ای است بزرگ به تبریز. (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دَ لَ / لِ چَ)
فلک گردنده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ اَ)
حمل کننده غله از جایی به جایی. کشندۀ غله: میّار، غله کش از جایی به جایی. (منتهی الارب). شتران غله کش. ستور غله کش
لغت نامه دهخدا
(شَ لَ کَ)
دهی است از دهستان چرداول بخش شیردان چرداول شهرستان ایلام. سکنۀ آن 150 تن. آب آن از چشمه. محصول عمده آنجا غلات و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(دَرْ رَ)
دهی است از دهستان زلقی بخش الیگودرز شهرستان بروجرد. واقع در 74هزارگزی جنوب خاوری الیگودرز و کنار راه مالرو پرچل به ایلرود، با 212 تن سکنه. آب آن از قنات و چاه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(خوَدْ / خُدْ پَ سَ)
چاشنی گیر. که مزۀ غذا را چشد. چشندۀ طعم غذا:
در جهان هر که شمس دین لقبند
شاه ایشان توئی به حضرت کش...
سائلان چاشنی چش لقبند
مزه پرسند هرکس از مزه چش.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
تصویری از دله رج
تصویر دله رج
فرد خارج از صف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غله کش
تصویر غله کش
حمل کننده غله از جایی بجایی کشنده غله
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی ابزار درتراشیدن قاشق چوبی، وسیله ای برای بیرون آوردن
فرهنگ گویش مازندرانی
فنی در کشتی لوچو
فرهنگ گویش مازندرانی
به میان افتاده
فرهنگ گویش مازندرانی
سگ ولگرد
فرهنگ گویش مازندرانی
ردیف میانی
فرهنگ گویش مازندرانی
راه میان بر
فرهنگ گویش مازندرانی
نگاه خشم آلود
فرهنگ گویش مازندرانی
شکمو
فرهنگ گویش مازندرانی
نام مرتعی در پرتاس سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی
۲اندوه، غصه، عقده ۲آرزویی که در دل مانده باشد، آرزوی بر آورده نشده، عقده ی دل
فرهنگ گویش مازندرانی
شایعه
فرهنگ گویش مازندرانی
ملایم، آب نیم گرم
فرهنگ گویش مازندرانی
پرده ی نازک بخش داخلی پوست برخی درختان مانند توت و غیره
فرهنگ گویش مازندرانی
نی قلیان
فرهنگ گویش مازندرانی
۲میوه ای که فقط درون آن پخته و بخش بیرونی آن خام مانده باشد
فرهنگ گویش مازندرانی
تکیه گاه دل، آرزوی دل
فرهنگ گویش مازندرانی
دزد یا پنبه چینی که غوزه های درشت پنبه را چیده و از چیدن غوزه
فرهنگ گویش مازندرانی
چوب داخل ریسندگی، چوب بلندی که در ساختمان سازی مورد استفاده قرار گیرد
فرهنگ گویش مازندرانی
چوبی که پل های چوبی از آن ساخته شود، معمولا یک یا دو تنه
فرهنگ گویش مازندرانی
کسی که غوزه های درشت پنبه را در هنگام غوزه چینی، با رندی
فرهنگ گویش مازندرانی
راه ویژه ای که پیوسته احشام از آن عبور کنند، مقامی پایه ای در آوازهای چهارگانه ی موسیقی کتول و استرآباد
فرهنگ گویش مازندرانی